معنی تخت پل در فرهنگ فارسی عمید

روشی از کاشت خربزه، هندوانه و مانند آنکه تخم را در زمین هموار می کارند و بعد اطراف آن را خاک می دهند

معنی تخت پل در لغت نامه دهخدا

دهی از بخش میان کنگی در شهرستان زابل است که در شش هزارگزی باختر ده دوست محمد و دوهزارگزی راه مالرو تخت شاه به ده دوست محمد قرار دارد. جلگه ای گرم و معتدل است و 112تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه هیرمند و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)

معنی تخت پل - جستجوی لغت در جدول جو

تخت پل

فرهنگ فارسی عمید

تخت پل

لغت نامه دهخدا

تخته پل

پل چوبی

فرهنگ فارسی عمید

سخت دل

دل سخت، سنگدل، بی رحم

فرهنگ فارسی عمید

سخت پا

پایدار، ثابت، با دوام

فرهنگ فارسی عمید

تخت کش

(اَ لًَْ)

آنکه زیرۀ گیوه سازد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)

لغت نامه دهخدا

سخت پی

(سَ پَ / پِ)

نیرومند. قوی. (ولف). پرزور که مقاومت داشته باشد:
کنون تا به بینم که با جام می
همی سست باشی وگر سخت پی.
(شاهنامۀ فردوسی چ بروخیم ج 9 ص 2849)

لغت نامه دهخدا

سخت دل

(سَ دِ)

دهی است از دهستان چهار اویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 18 هزارگزی شمال باختری قره آغاج و 7 هزار و پانصدگزی جنوب شوسۀ مراغه بمیانه. هوای آن معتدل و دارای 100 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه سار تأمین میشود محصول آن غلات، نخود و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)

لغت نامه دهخدا

سخت دل

(سَ دِ)

کنایه از بی مهر و سنگدل. (آنندراج). ظالم. (مجموعۀ مترادفات ص 241). غلیظ القلب:
دلیری سیه نامه ای سخت دل
ز ناپاکی ابلیس از وی خجل.
سعدی.
ای سخت دلان سست پیوند
این شرط وفا بود که بی دوست...
سعدی.
ای سخت دل تا به این اطفال هیچ رحم نکنی. (تاریخ قم ص 250)

لغت نامه دهخدا

تخم دل

(تُ خُ دِ)

دهی از دهستان اوزومدل در بخش ورزقان شهرستان اهر است که در 9هزارگزی شمال خاوری ورزقان و هفت هزارگزی شوسۀ تبریز به اهر قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 542 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه ومحصول آنجا غلات و حبوبات و سیب زمینی است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)

لغت نامه دهخدا

تخم شل

(تُ مِ شَ)

دهی جزء بخش مرکزی شهرستان لاهیجان است که در هشت هزارگزی جنوب باختری لاهیجان قرار دارد. جلگه ای مرطوب است و 741 تن سکنه دارد. آب آن از استخر و رودخانه و محصول آنجا برنج و ابریشم و چای است. شغل اهالی زراعت است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)

لغت نامه دهخدا

تخت بر

(اَ کَ)

برندۀ تخت. تخت گیر. که تخت رباید و گیرد:
تخت بر، آن سر که بر او پای تست
بختور، آن دل که در او جای تست.
نظامی

لغت نامه دهخدا

تخت پوش

(تَ)

پوشش باشد از اقمشه. (آنندراج). پوشش تخت. (ناظم الاطباء) :
تختی از تختۀ زر آوردند
تخت پوشی ز گوهر آوردند.
نظامی.
تخت پوش سبز بر صحن چمن گسترده اند
چارطاق لاله بر مینای اخضر بسته اند.
(از ترجمه محاسن اصفهان).
سبزه در اطراف مرغزار تخت پوش زمردین بر رواق انداخته و لاله در اکناف جویبار بر چرخ اخضر چهارطاق ساخته. (ترجمه محاسن اصفهان ص 100)

لغت نامه دهخدا

تخت ملک

(تَ مَ لِ)

ده کوچکی است از دهستان نیکشهر شهرستان چابهار که در سی هزارگزی شمال باختری نیکشهر و بر کنار راه شوسۀ چابهار به ایران شهر واقع است و 35 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)

لغت نامه دهخدا

تخته پل

(تَ تَ / تِ پُ)

جسر و معبر چوبی. (ناظم الاطباء). پلی که از تخته ها بر خندق قلعه سازند تا در قلعه آمد و رفت واقع شود. (آنندراج). پلی از تخته. پل تخته ای:
قلعۀ قهقهه دهان کرده
تخته پل بر درش زبان کرده.
زلالی (از آنندراج)

لغت نامه دهخدا

تخت نه

(اَ هََ)

در بیت زیر معادل تخت نشان آمده است:
وی بصدای صریر خامۀ جان بخش تو
تاج ده اردشیر، تخت نه اردوان.
خاقانی.
رجوع به تخت نشان شود

لغت نامه دهخدا

تخت ور

(تَ وَ)

پادشاه. دارندۀ اورنگ پادشاهی:
چو دیدم کزین حلقۀ هفت جوش
بر آن تخت ور شد جهان تخته پوش.
نظامی

لغت نامه دهخدا

تخت میل

(تَ)

از کوهستانها و ییلاقهای شاه کوه و ساور. رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 127 و ترجمه وحید ص 159 شود